چشمان انتظار

رفتی هنوز بوی تو می آید از بهار ***** من مانده ام د.باره و چشمان انتظار

چشمان انتظار

رفتی هنوز بوی تو می آید از بهار ***** من مانده ام د.باره و چشمان انتظار

بار تهمت

و خدایی که در این نزدیکی ست

بادرود

***** بار تهمت *****

بار می برم بر پشت

بار تهمت

بار حرفهای درشت



می کنم بازی

با ناز هرچه نازی

می خرم ناز باز میکنم ناز



از عرق ریزان شرم میچکد بر زمین

بر زمین تاریکشان ، یک قطره ، همین



نفت آلود است کارشان

رنگ معنا ندارد در چشمشان

از ترس بمب سکوت

به فریاد می آورند، دل می کنند خون



من کسب می کنم

کسب می کنم

علم

با شاخه هایش دسته گلی

تقدیم میکنم

به عشق



بار می برم بر پشت

بار تهمت

بار حرفهای درشت



می زنند شلاق با کلامهاشان بر گوش

می نهند باز بار تهمتهاشان به دوش



آری اینگونه اید شما

درک حقیقت ندارید



مجبوسم میکنید

تصویر روشنی ندارید



شما آن خودکامه اید

که موی یارتان را به حراج می گذارید



گمگشته ی نور

در چشمها حتی نیست نگاه



حرافهای لال

برلبانتان هیچ وقت نیست دعا



نفرین،نفرین،نفرین

نفرینم دعاست،دعا بر شما باد



انسان دژخیم،انسان جلاد

بدترینم بلاست،بلا بر شما باد



می آزریدم آفتاب میگیرید زمن

خود ایرادید، ایراد می گیرید زمن؟



دل در چنگ یار

یار در چنگ شما

دل می فشاردم



لعنت به چنگتان

لعنتی بکارت میستاندم



وانهید من و یار را

وانهید رود و دریا را



بار بریم، من و یار

بار قوم تاتار

بار دلهای زار زار



بار بریم من و همدمک

بار نان سنگک

نان قسمت کنیم

سنگ زنیم بر شیشه ی محنت



دور شوید ای خود خواهانه زمانه

ای ناموس فروشان شبانه



من از چار دیوار شما خسته ام

دل به زندان سحر بسته ام



باکه می گویم حرف؟ شما گوش ندارید

بلغمید رگ زیر پوست ندارید



ولی من

ولی یار

دوست داریم هرکه دلدار

دوست داریم

مهربانی را

دلدادگی را

عاشقی کردن را

دوست داریم

ناز خریدن را

ناز کشیدن را

ناز بازی کردن را



بار می بریم بر پشت

بار تهمت

بار حرفهای درشت



سروده : شانزدهم اردیبهشت یکهزاروسیصد هشتاد (رادش احسانی)

باسپاس

نامه ای به ...

و خدایی که در این نزدیکی ست
بادرود
نامه ای به ...
علاقه و محبت شدیدی که سابقا نسبت به تو ابراز می کردم
دروغ بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو
روز به روز بیشتر می شود و هر چه ترا بیشتر می شناسم
بر دو رویی تو بیشتر پی می برم و
این احساس در قلبم جای می گیرد که بلاخره باید
از هم جدا شویم و دیگر به هیچ وجه حاضر نیستم که
روزی شریک زندگی تو باشم اگرعمر دوستی،چون گلهای بهاری کوتاه بود اما
در همین مدت کم توانستم به طبیعت فرومایه و هوسهای زشت تو پی ببرم و

بسیاری از اخلاق و صفات نو برایم روشن شده و مطمئن هستم
این خشونت و تندخویی تو بالاخره ترا بدبخت خواهد کرد
اگر بین ما ازدواج صورت گیرد تمام عمر را
با پشیمانی خواهم گریست اگر آشنایی ما پایان جدایی بود ولی جدا از هم
خوشبخت خواهیم بود و حال لازم است که بگویم
این موضوع را هیچگاه فراموش نکن و مطمئن باش
این نامه را سرسری نمی نویسم چقدر ناراحت کننده است که اگر
باز هم بخواهی درصدد دشمنی با من باشی بنابراین از تو می خواهم

جواب نامه را ندهی چون نامه تو سراسر
دروغ و تظاهر و به دور از
محبت است و من تصمیم گرفته ام برای همیشه
تو و یادگاریهای تلخ عشقت را فراموش کنم. دیگر به هیچ وجه نمی خواهم
خود را راضی کنم که دوستت داشته باشم و شریک زندگی تو باشم و
حالا اگر می خواهی به محبت واقعی من پی ببری از شما خواهش میکنم
این نامه را یک خط در میان بخوانید.
نوشته شده در 5/1/1375توسط :رادش احسانی (شبی که دوستان دور هم بودیم)

باسپاس

چشمان انتظار

رفتی هنوز بوی تو می آید از بهار
من مانده ام دوباره و چشمان انتظار
یک سفره هفت سین و تویی که نمانده ای
نارنج و تنگ ماهی و عکسی به یادگار
یک سو فروغ نشسته کنار من
یک سو نوای شاه پری و زخمه های تار
حافظ و قرآن کنار هم
سوگند و فال ، زمزمه و قلب بی قرار
حافظ ترا قسم به همان شاخه نبات
حافظ ترا به پاکی عطر حضور یار
حافظ سخن بگو که تو آگاهی از دلم
ای خواجه می شود آیا؟ خبر بیار
گفتش: ((نفس بر آمد و...)) دیدم هنوز هم
من مانده ام دوباره و چشمان انتظار

باسپاس
رادش احسانی